معنی کبر و خودپسندی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

خودپسندی

خودپسندی. [خوَدْ / خُدْ پ َ س َ] (حامص مرکب) تکبر. غرور. نخوت. (ناظم الاطباء). خودستایی. کبر. (یادداشت بخط مؤلف):
نیکنامی خواهی ای دل بابدان صحبت مدار
خودپسندی جان من برهان نادانی بود.
حافظ.


کبر

کبر. [ک ِ] (ع اِمص) برتنی. خودپسندی. کوچک شمردن دیگران و بزرگ دانستن خود. عجب. غرور. (ناظم الاطباء) (در تداول عامه) فیس. افاده. (یادداشت مؤلف):
همه کبر و لافی بدست تهی
به نان کسان زنده ای سال و ماه.
معروفی.
بر او مردمی کو کبر دارد
بتر باشد هزاران ره ز کافر.
فرخی.
بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر
بینی آن شعر سرائیدن با چندین ناز.
فرخی.
تا کم نشود کبر پلنگ از دل تو
موم ازدل من برند و سنگ از دل تو.
عنصری.
گل با دوهزار کبر و ناز وصلف است.
منوچهری.
چون که بمن بنگری ز کبر و سیاست
من چکنم گر ترا ضیاع و عقار است.
ناصرخسرو.
با همت باز باش و با کبر پلنگ
زیبا به گه شکار و پیروز به جنگ.
مسعودسعد.
هر که را بینی پر باد از کبر
آن نه از فربهی آن از ورم است.
سنائی.
پس از رنجانیدن جانوران و... و کبر و خیانت و دزدی احتراز نمودم. (کلیله و دمنه).
کبر کجا کردی هرگز پلنگ
گر نبدی چون تو بروز شکار.
مختاری غزنوی.
همه همشهریان خاقانی
با وی از کبر در نیامیزند.
خاقانی.
در گوشه ها هزار جگر گوشه خورده ای
وز کبر گوشه ٔ کله اندرشکسته ای.
خاقانی.
پا بر سر درویشان از کبر منه یارا
در طشت فنا روزی بی تیغ سرت افتد.
عطار.
مرغ بی هنگام شد آن چشم او
از نتیجه ٔ کبراو و خشم او.
مولوی.
نشاید بنی آدم پاکزاد
که بر سر کند کبر و تندی و باد.
(گلستان).
معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر
کبر رها نمی کند کز پس و پیش بنگری.
سعدی.
از کبر مدار هیچ در دل هوسی
کز کبر بجایی نرسیده است کسی.
بابا افضل.
|| بزرگی:
نفرین کنم ز درد فعال زمانه را
کو داد کبر و مرتبت این گوفشانه را.
شاکربخاری.
|| بزرگواری. (برهان). || پندار. (یادداشت مؤلف). || در تداول علم اخلاق، بهتر دانستن خود است از دیگری چنانکه ضعه کمتر گردانیدن خود است از دیگری در محلی که تحقیر کرده شود و اضاعت حق شود و تواضع میان این هر دو است. پس فروتنی پسندیده و ضعه ناپسند است و خودپسندی و کبر نکوهیده و عزت نفس ستوده باشد. صاحب عوارف گفته است: که برای مؤمن روا نباشد که خود را به طمع خلق خوار سازد و گرامی داشتن روان آن است که آدمی نفس خود را بواجبی بشناسد و روان خویش را بزرگ و گرامی دارد و برای بهره های بی ارز و عاجل این جهان روان خویشتن را خوار و پست نسازد چنانکه کبر عدم معرفت آدمی است بنفس خود و فرود آوردن روان خویش باشد دون رتبه ٔ آن پس اگر تکبر بحق می کند عزت است و عزت محمود است چه گفته اند المتکبّران تکبر بحق فهو محمود و هو تکبر الفقراءعلی الاغنیاء استغناء باﷲ عما فی ایدیهم وان تکبر بغیر حق فهو مذموم و هو تکبر الاغنیاء علی الفقراء و لهذا بعضی گفته اند که کبر آن است که خود را از دیگری به ناحق و ناسزاوار بزرگ و بلند داند. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- کبر پلنگ،این حیوان به صفت نخوت و خویشتن بینی مثل است:
تا کم نشود کبر پلنگ از دل تو
موم از دل من برند و سنگ از دل تو.
عنصری.
آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار
آهوان را کی بود کبر پلنگ بربری.
عنصری.
ای خواب شبم برده به زلف شبرنگ
با چشم چو آهو چه کنی کبر پلنگ
پشت دلم از بس که جفا کردی و جنگ
چون زلف تو گوژ گشت وچون چشم تو تنگ.
ادیب صابر.
من همت باز دارم و کبر پلنگ
زانروی مرا نشست کوه آمد و سنگ.
مسعودسعد.

کبر. [ک َ] (اِ) گبر. پهلوی است و به پارسی خفتان گویند. (صحاح الفرس). به زبان پهلوی خفتان جنگ را گویند. (برهان). جامه ای است که در جنگ پوشند مثل خفتان، و کژاگن نیز گویندش. (اوبهی). خفتان را گویند. (آنندراج):
یکی کبر پوشید زال دلیر
به جنگ اندرآمد به کردار شیر.
فردوسی.
ز اسبان جنگی فرود آمدند
هشیوار با کبر و خود آمدند.
فردوسی.
برفتند با نیزه و خود و کبر
همی گرد لشکر برآمد چو ابر.
فردوسی.
بفرمود تا جوشن و خود و کبر
ببردند با تیغ پیش هزبر.
فردوسی.
چو بشنید شد همچو یک پاره ابر
بسر برش پولاد و در تنش کبر.
فردوسی.
و رجوع به گبر شود.

کبر. [ک ِ ب َ] (ع اِمص) به زاد برآمدگی. (السامی) (برهان). بلند سالی. (برهان). کلان سالی. پیری. (غیاث اللغات). مقابل صغر.
- کبر سن، کلانی و کلانسالی. پیری. (غیاث اللغات) (آنندراج). سالخوردگی. (فرهنگ رازی). بلندسالی. فزونی سال. (ناظم الاطباء): امیرنصر به قضاء حق و کبر سن و قایم به لوازم اطاعت برادر وفا نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 440). به حکم کبر سن به مدارات و مجانبت جانب مماراه و تفاری از وحشت و تجافی از کراهیت او پیش باز رفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 286).
- کبر جثه، بزرگی و کلانی جثه. (ناظم الاطباء).

کبر. [ک َ] (ع مص) زاید و کلان بر کسی بودن (به سن). (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

کبر. [ک ِ ب َ] (ع مص) به بزرگی غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی). در قدر بزرگ شدن. کُبر. کباره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به کبر و کباره شود. || بزرگ گردیدن و کلان و تن دار شدن. (منتهی الارب). || پیر و فرتوت شدن آدمی و جانور در سن. مَکبَر. (اقرب الموارد). رجوع به مکبر شود.

کبر. [ک َ ب َ] (اِ) درخت اصف و عامه آن را کُبّار و قُبّار گویند. (از اقرب الموارد). نباتی است وعامه آن را کُبار گویند. ج، کِبار و اکبار. (منتهی الارب). رستنیی باشد که در سرکه پرورده کنند و خورند و در دواها نیز بکار برند خصوصاً خنازیر را نافع است اگر با سرکه طلا کنند و به عربی اصف خوانند. (برهان). میوه ٔ ترش مزه که از آن آچار سازند. فارسی آن کور با واو است و کبر معرب آن است. (آنندراج). قبار. (داود انطاکی جزء 1 ص 141) (منتهی الارب). لصف. اَصف. کبر. خرنوب نبطی. کورز. کَورک. کور. اخلود. کورزه. (یادداشت مؤلف). نباتی است خاردار و پر شاخ و برگش باریک و غلاف گل او مثل زیتون و گلش سفید و در وسط آن چیزی شبیه به موی و ثمرش که خیار کبر نامند از بلوط درازتر و تخم او زرد و با رطوبت لزجه و در خرابه ها و کوهها بسیار می باشد و بیخ او و پوست بیخ آن قویتر از سایر اجزاست. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). کبر دارای تخمدان یک خانه است و در خرابه ها می روید و گلهای آن شبیه به خاجیان است و غنچه های نشکفته ٔ آن برای ساختن ترشی بکار می رود و مدور است. (گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 210): پس نوشیروان صندوقی بخواست بگشاد و صندوقچه ای از او بیرون کرد و مشتی کبر از آنجا برآورد و رسول را داد گفت در ولایت شما از این بود؟ رسول گفت بسیار باشد نوشیروان گفت برو ملک هند را بگوی نخست ولایت خویش آبادان کن که همه ویران گشته است [و کَور گرفته است] بعد از آن طمع در مملکت آبادان کن که اگرتمامت مملکت من بگردی و یک بن کبر جویی نیابی و اگرمن بشنوم که در ولایت من یک بن کبر است عامل آنجا رابردار کنم. (نصیحهالملوک چ جلال الدین همایی ص 111).
هر هویجی باشدش کردی دگر
در میان باغ از سیر و کبر.
مولوی.
اگر چه هست کبر از اکابر سرخوان
چه خار می خورد از رشک جاه کنگر ما.
بسحاق اطعمه.
|| تره. گندنا (در تداول مردم گیلان). (یادداشت مؤلف).

مترادف و متضاد زبان فارسی

خودپسندی

تکبر، خودبینی، خودخواهی، عجب، غرور، کبر، ناموس، نخوت،
(متضاد) خودگدازی، غیرپسندی


کبر

تکبر، خودپسندی، خودپرستی، خودپسندی، خودخواهی، خودستایی، عجب، غرور، کبار، مغروری، نخوت، نی،
(متضاد) افتادگی

گویش مازندرانی

کبر

کور، کبر، از انواع گیاهان است، کویر، خشک

فرهنگ عمید

خودپسندی

خودپسند بودن، تکبر، غرور،

فارسی به عربی

خودپسندی

غروریه، مغرور، أَثَرَه (إثْرَه)

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

کبر و خودپسندی

964

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری